سعی میکنم آدم خوبی باشم ولی خیلی سخته. خسته که میشی ناخودآگاه میری رو اتوپایلوت. کافیه تمرکزت رو از دست بدی و باز یه کاری کنی که دیگه نشه آندوش کرد.

اون روزی که اختلالات هورمونیم زیاد بود جلسه داشتیم. حتی از قبلشم میدونستم حالم بده و ممکنه کسی رو ناراحت کنم ولی نتونستم جلوی این زبون وامونده رو بگیرم. زدم اون حرفی رو که نباید میزدم و احتمالاً دلی رو رنجوندم. کاش حرف نمیزدم. اصلاً کسی مستقیم از من نظر نخواسته بود! میتونستم دهنمو ببندم ولی نبستم و زبونمم بدبختانه تیزه.

این مسیر سختیه. درمان تیزیِ زبان چیز راحتی نیست، این به مرور شکل گرفته. اینکه من خیلی چیزای کوچیک رو تهدیدی برای خودم فرض میکنم به این زودیا درست نمیشه، کار مداوم میطلبه.

بعد آدما اونقدر ظریفن و حساسن که گاهی با یه حرف ممکنه مسیر زندگیشون تغییر کنه. خیلی مهمه آدم کم و گزیده حرف بزنه، البته در کل پر حرف نیستم، ولی گاهی وقتی دهنمو باز میکنم دیگه نمیتونم ببندمش. اغلب هم اون چیزی که هی به خودم سپردم که نگم رو میگم!